داتیکا، “لمیدگی برای ایلیا ایلیچ نه به علت ناچاری بود، چنانکه برای بیمار یا کسی که بخواهد بخوابد، و نه وضعی گذرا چنانکه برای رفع خستگی، نه حالتی لذتبخش، چنانکه برای تن آسایان. لمیدگی حالت طبیعی او بود.” رمان «آبلوموف» اثر «ایوان گنچاروف» دربارهی یک نوع سبک زندگی و شخصیتی بی اراده و مبتلا به بیدردی درمانناپذیر است؛ ویژگیهای روانی فردی که ممکن است در جامعه به صورت یک بیماری مزمن و همهگیر دنیا را به تباهی بکشاند.
به گزارش داتیکا، «آبلوموف» مهمترین اثر «ایوان گنچاروف»، نویسندهی بزرگ روسی است که اولینبار در سال ۱۸۵۹ منتشر شد. آبلوموف داستان زندگی جوانی به نام ایلیا ایلیچ آبلوموف است؛ رمان از خانه او در حالی که روی کاناپه لمیده آغاز میشود و در همین حال نیز به پایان میرسد. در این بین البته اتفاقات زیادی میافتد که به زندگی حال و گذشته او اشاره دارد. اما آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، نوع زندگی آبلوموف است که با تنبلی و بیعاری خو گرفته و جزو عادات معمولی او شده است. ایلیا ایلیچ دوران کودکی را در املاک پدرش در روستا در کنار خانواده و دوستش آندره میگذارند. در جوانی در سن پترزبورگ به استخدام دولت در میآید. پس از سالها خدمت در کار دولتی، آبلوموف بازنشسته همه روز در خانه روی کاناپه میلمد. لمیدگی برای او نه از روی خستگی یا کسالت، بلکه خو و عادت اوست. هر وقت در خانه است، که همیشه هست، بر روی کاناپه لمیده یا در خواب است.
کتاب آبلوموف انعکاسی از وضعیت رکود و میل شدید به تنبلی روسها را در زمان خود نشان میدهد. ایلیا ایلیچ، قهرمان این داستان، بهعنوان تجسمی از انسانی زائد و بیمصرف در جامعه، شخصیتی نمادین در ادبیات قرن نوزدهم روسیه است. زمانی که روسیه در آستانهی انقلاب صنعتی قرار گرفته و قرار است خیلی چیزها در این کشور تغییر کند، نویسنده با طراحی شخصیت آبلوموف میکوشد این اشرافیگری و تمایل نداشتن افراد به تغییر و کارکردن را با قلم قدرتمند و شیوای خود در ذهن مردم به تصویر بکشد. این کار باعث شد اصطلاح جدیدی خلق شود؛ اصطلاحی با عنوان «آبلوموفیسم» یا «آبلوموویسم» که در میان مردم روس به معنای تنبلی و کار نکردن استفاده میشد.
آبلوموف از ویژگی خاصی بهره میبرد که در میان شاهکارهای ادبی نیز معدود آثاری از این شاخصه برخوردار بودهاند. این رمان فارغ از ارزشهای ادبی و محتوایی خود از این جنبه نیز در خور اعتناست که مفهومی را خلق کرده که از دنیای رمان و ساحت ادبیات بیرون آمده و وارد زندگی واقعی شده است، آن هم نه به صورت مقطعی بلکه به صورتی ماندگار و نه در کشوری خاص که با کیفیتی جهانشمول.
سروش حبیبی مترجم این کتاب نیز به این نکته توجه داشته: «آبلوموف که معروفترین رمان گنچارف است مفهومی جدید به ادبیات جهانی افزوده است و آن مفهوم آبلوموفیسم است، واژهای که برای توصیف خصوصیات ملی و اجتماعی یا فردی نوعی مشکل روانی به کار میرود که بیحسی درمانناپذیر شخصیتی فاقد نیروی اراده و اعتماد به نفس است.»
ایوان گنچاروف نویسندهای تاثیر گذار بود؛ کسی که داستایفسکی او را صاحب قریحهای سرشار و شگرف میداند و تولستوی رمان او را شاهکاری ادبی میخواند. این نویسندهی اخلاقگرای روسی دربارهی آبلوموف نوشته است: “آبلوموف اثری واقعا بینظیر و عالی است که مدتها است شبیه آن را ندیدهام. من بهشدت به آن مشتاقم و دوباره و دوباره آن را می خوانم.” شاید تنها همین دو اظهار نظر برای اینکه بدانیم از چه اثری و چه نویسندهای سخن میگوییم کافی به نظر برسد اما نامهای بزرگی که از گنچاروف و آبلوموف ستایش کردهاند به روسیه محدود نمیشود. از این سبب است که هرکسی به فراخور روحیه و طرز فکری که دارد چیزی در آن مییابد و یا پنجرهای به روی آن میگشاید چنانکه ساعدی به عنوان نویسندهای که دغدغه مبارزه سیاسی داشت معتقد بود گنچاروف در دنیای بسته و دیکتاتوری زمانه خود یکی از سیاسیترین کتابهای تاریخ ادبیات را نوشته است.
آبلوموف در سینما و تئاتر نیز مورد اقتباس قرار گرفته است، نیکیتا میخایلکوف کارگردان روس در ۱۹۷۹ بر اساس این رمان فیلم «چند روز از زندگی آبلوموف» را جلوی دوربین برد. مارسل کوولیه نیز براساس این رمان نمایشنامهای نوشت که اخیرا به فارسی برگردانده شده است. رمان آبلوموف را اولین بار سروش حبیبی از روی ترجمهی آلمانی آن به فارسی برگرداند و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرد، سالها بعد حبیبی دوباره این رمان را از زبان روسی و از روی نسخهی اصلی به فارسی برگرداند، این بار نشر فرهنگ معاصر این کتاب را روانهی بازار کتاب ایران کرد.