پیشنهاد مطالعه «نان سالهای جوانی»/ رمانی دربارهی گرسنگیهای یک جامعه
داتیکا: “گرسنگی قیمتها را به من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملاً از خود بیخود میکرد، من غروبها ساعتهای متمادی بی هدف در شهر پرسه میزدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان. چشمهایم میسوخت، زانوهایم از ضعف خم میشد و حس میکردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست.…